اشعار عید قربان
دل سفر کن در منا و عيد قربان را ببين گوسفند نفس را با تيغ تقوي سر ببر سفره ي مهماني خاص خدا گرديده باز ديو نفس از پا درافکن، سنگ بر شيطان بزن تيغ در دست خليل و بند در دست ذبيح کارد تيز و دست محکم، حلق نازکتر ز گل خاک گل انداخته از اشک چشم حاجيان گريه و اشک و دعا و توبه و تهليل را روي حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر خيمه ي حجاج را با پاي جان يک يک بگرد دل تهي از غير کن تا بنگري دلدار را سينه مشعر، دل حرم، ميدان ديد ما مناست غم مخور گر گم شدي يا خيمه را گم کردهاي لحظهاي آرام منشين هر که را ديدي بپرس حيف ياران در مني رفتم نديدم روي او حاجيان جمعند دور هم به صحراي منا حاجيان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند حاجيان سر ميتراشند از پي تقصيرشان حاجيان را هست يک قرباني آن هم گوسفند حاجيان را از هجوم زائرين بر تن فشار خوش بود «ميثم» هميشه سوگواري بر حسين ***استاد حاج غلامرضا سازگار***
چشمههاي نور و شور آن بيابان را ببين
پاي تا سر جان شو و رخسار جانان را ببين
لاله ي لبخند و اشک شوق مهمان را ببين
هم شکست نفس را، هم مرگ شيطان را ببين
حنجر تسليم بنگر، تيغ بران را ببين
پاي تا سر چشم شو، اخلاص و ايمان را ببين
در دل تفتيده ي صحرا، گلستان را ببين
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببين
آتش گرما گلستان گشته چون باغ خليل
در دل صحرا صفاي باغ رضوان را ببين
چشم دل بگشا جمال حي سبحان را ببين
آتش دل، سوز سينه، چشم گريان را ببين
سر بزن در خيمهها شايد ببيني يار را
گر ببندي لب ز حرف غير، هر حرفت دعاست
سير کن تا بنگري گمگشته ي زهرا کجاست
يار سوي مکه رفته، يا به صحراي مناست؟
عيب از آن رخسار زيبا نيست، عيب از چشم ماست
حاجي ما در بيابان در مسير کربلاست
حاجي ما ذبح طفلش پيش پيکان بلاست
حاجي ما هم چهل منزل سرش برنيزههاست
حاجيان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجي ما از بدن دست علمدارش جداست
حاجي ما هم ذبيحش جمله تقديم خداست
حاجي ما سينهاش از سم اسبان توتياست
حاجي آن باشد که اشکش هست جاري برحسين
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عید قربان
برچسبها: اشعار عید قربان